معنی دریای سرخ

لغت نامه دهخدا

دریای سرخ

دریای سرخ. [دَرْ ی ِ س ُ] (اِخ) بحر احمر. رجوع به بحر احمر ذیل بحر شود.


دریای احمر

دریای احمر. [دَرْ ی ِ اَ م َ] (اِخ) دریای سرخ. بحر احمر. رجوع به بحر قلزم ذیل بحر شود.


دریای قلزم

دریای قلزم. [دَرْ ی ِق ُ زُ] (اِخ) دریای احمر. بحر احمر. دریای سرخ. دریای سوف. دریای فیمابین. آسیا و آفریقا:
خود خاتم بزرگ سلیمان بدست تست
کانگشت کوچک تو چو دریای قلزم است.
خاقانی.
رجوع به بحر احمر ذیل بحر و به قلزم (دریای...) و قاموس کتاب مقدس شود.


سرخ

سرخ. [س ُ] (ص) رنگی معروف. (آنندراج). شنجرف. زنجفر. (زمخشری). احمر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). انواع آن: آتشی. ارغوانی. بلوطی. پشت گلی. جگرکی. حنایی. خرمایی. دارچینی. زرشکی. شاه توتی. صورتی. عنابی. قرمز. گل سرخی. گل کاغاله. گلی. لاکی. لعل. میگون. یاقوتی. (یادداشت مؤلف):
چون گل سرخ از میان پیلغوش
یاچو زرین گوشوار از خوب گوش.
رودکی.
شگفت نیست اگر کیغ چشم من سرخ است
بلی چو سرخ بود اشک سرخ باشد کیغ.
بوشعیب.
و از ناحیت تغزغز مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع زر سرخ. (حدود العالم).
دین من خسروی است همچو میم
گوهر سرخ چون دهم به جمست.
خسروی.
همه جامه ها سرخ و زرد و بنفش
شهنشاه با کاویانی درفش.
فردوسی.
جهاندار بستد ز کودک نبید
بلور از می سرخ بد ناپدید.
فردوسی.
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.
فرخی.
چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش
که از بینی سقلابی برون آید همی خله.
عسجدی.
تا آفتاب سرخ چو زرین سپر بود
تا خاک زیر باشد و گردون زبر بود.
منوچهری.
زیرا که سرخ روی برون آمد
هرکو به پیش حاکم تنها شد.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 340).
شیرین و سرخ گشت چنان خرما
چون برگرفت سختی گرما را.
ناصرخسرو.
شلوار سرخ والا منمای ای نگارین
یا دامنی برافکن یا چادری فروهل.
نظام قاری.
|| (اِ) نوعی از مرغان که پرهای سرخ و نقطه های سپید و سیاه بر پرها دارند و بغایت خوش آواز و جنگ شان در غرائب تماشای نظارگیان این دیار است. و تحقیق آن است که سرخ هرچند لفظ فارسی است لیکن اطلاق بر جانور مذکور از تصرفات فارسی دانان هند است و در اصل هندی آن را می مینا و تنها مینا ماده ٔ آن را خوانند و در هندی متعارف لال گویند و این ترجمه ٔ سرخ است. (آنندراج) (بهار عجم).


دریای خزر

دریای خزر. [دَرْ ی ِ خ َ زَ] (اِخ) بحر خزر. دریاچه ٔ خزر. دریای کاسپین. دریای گیلان. دریای گرگان. بحر باب الابواب. آق دریا. دریای خزروان. دریای خزران. دریای خزرا. زراه اکفوده. دریای هشترخان.و رجوع به خزر در ردیف خود و بحرخزر ذیل بحر شود.


دریای کرز

دریای کرز. [دَرْ ی ِ ک ُ] (اِخ) دریای سیاه. دریای بنطس. رجوع به بنطس و دریای سیاه در ردیفهای خود شود.


دریای کرزیان

دریای کرزیان. [دَرْ ی ِ ک ُ] (اِخ) دریای سیاه. دریای بنطس. رجوع به بنطس و دریای سیاه در ردیفهای خود شود.


دریای پنت

دریای پنت. [دَرْ ی ِ پ ُ] (اِخ) دریای پونت. دریای سیاه. بحر اسود. رجوع به دریای پونت شود.


دریای نمک

دریای نمک. [دَرْ ی ِ ن َ م َ] (اِخ) بحرالملح. دریای عربه. دریای شرقی. دریای سدومی. دریای لوط. (از قاموس کتاب مقدس ص 381). و رجوع به بحرالملح ذیل بحر شود.


دریای زاباغ

دریای زاباغ. [دَرْ ی ِ] (اِخ) دریای آزف. رجوع به دریای آزف شود.

فارسی به انگلیسی

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

دریای احمر

دریای سرخ سرخدریا

واژه پیشنهادی

گویش مازندرانی

سرخ

سرخ، گوسفندی به رنگ زرد مایل به سرخ

معادل ابجد

دریای سرخ

1085

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری